سرکلاس ائبیات معلم گفت: فعل رفتن رو صرف کن؟
رفتم ... رفتی ... رفت ...
ساکت میشم و می خندم اما خنده ای تلخ ؟!
استاد داد می زنه : خوب بعد ؟
ادامه بده و من میگم : رفت ... رفت ... رفت ...
رفت و دلمو شکست ... غم رو دلم نشست ... رفت و شادیم بمرد ... شور از دلم ببرد ...
رفت ... رفت ... رفت ... و من می خندم و میگم :
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشته بر آن می خندم
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6